دانشمندان در اروگوئه بقایای فسیل یک جونده یک تنی، بزرگترین جونده کشف شده، که 2 تا 4 میلیون سال قبل بر روی زمین می زیسته است را کشف کرده اند. این جانور بزرگ احتمالا از مواد غذایی نرم مثل میوه ها و یا سایر قسمتهای نرم گیاهان تغذیه می کرده است.
Andres Rinderknecht و Ernesto Blanco از موزه ملی تاریخ طبیعی Montevideo این موضوع را در Britain's Proceedings of the Royal Society گزارش نمودند.
جوندگان(Rodentia) بزرگترین راسته پستانداران(Mammalia) می باشند که تقریبا در تمام جهان پراکنده شده اند و وزنشان معمولا کمتر از یک کیلوگرم می باشد. این جونده با اندازه ای حدود سه متر طول، یک ونیم متر ارتفاع و وزنی حدود468 کیلوگرم تا 2.5 تن ، حدود چهار میلیون سال قبل در آمریکای جنوبی می زیسته است.
آنها نام این جونده را Josephoartigasia monesi گذاشته اند و آن را در صخره های Rio Plata کشف کرده اند. این جونده دارای دندانهای کوچک و استخوانهای آرواره ای ضعیف بوده است و این نشان می دهد که این جانور بر خلاف سایر جوندگان، ماهیچه های ماضغه ای ضعیفی برای آسیاب کردن مواد غذایی داشته است و بنابراین احتمالا رژیم غذایش از مواد گیاهی نرم و میوه ها تشکیل شده بوده است. لازم به ذکر است بزرگترین جونده معاصر capybara می باشد که در بخشهایی از آمریکای جنوبی دیده می شود و وزن آن به حدود 60 کیلوگرم می رسد.
منابع: www.stuff.co.nz
معمولا پرندگان نر آواز میخوانند و مادهها به آواز آنها گوش میدهند. ثابت شده است که این آواز خواندن، شیوه ابزار علاقه در بین پرندگان است، اما هماکنون، برخی از پرنده شناسان در حال تغییر دادن این توافق هستند.
لاسزلو گارامسزگی(László Garamszegi)، از دانشگاه انتورپ ((Antwerp بلژیک به همراه دستیارانش به تحقیق درباره زندگی 233 گونه پرنده آوازخوان اروپایی پرداختند.
اطلاعات در دسترس در خصوص ماده ها، به جز در 109 گونه، شواهدی را ارائه می کند که در 101 گونه از این پرندگان، ماده ها آواز می خوانند. و تنها در 8 مورد، ثابت شد که مادهها آواز نمیخوانند.
البته پرندگان ماده آواز خوان، زیاد قابل مشاهده نیستند. این تیم تحقیقاتی میگوید "علت این عدم مشاهده، این است که آواز ماده ها یا با صدای آرام است و یا به دلیل پر و بال مشابهشان با پرندگان نر، با آنها اشتباه گرفته میشوند و یا اینکه آنها در نواحی که کمتر مورد تحقیق قرار می گیرند، همچون نواحی گرمسیری، زندگی میکنند."
گارامسزگی ((Garamszeg، چارلز داروین((Charles Darwin را به خاطر دیدگاهش سرزنش میکند "او بر اهمیت نمایش جنسی نر تأکید دارد و این چیزی است که هر کسی بدان توجه می کند."
یافتهها، به سمت گونههای جدید فرای این موضوع می رود. بعد از زیر نظر گرفتن دودمان پرندگان آواز خوان، تیم گارامسزگی کشف کرد که حداقل در دو خانواده از پرندگان، آواز در ابتدا، در پرندگان ماده، تکامل یافته است. آنها بیان می کنند که مادههای اجدادی ممکن است از آوازشان برای دور کردن دیگر مادهها از قلمروشان، همکاری با نرها در یافتن غذا و یا احتمالاً در جلب جفت، استفاده میکرده اند.
گارامسزگی میگوید "این موضوع یک سوال را برای ما بوجود میآورد، و آن این است که چه نیروی تکاملی در هدایت آواز خواندن برخی از پرندگان ماده نقش دارد؟"
New Scientist, 2007منبع:
ابتدایی ترین اجداد میمون های دنیای قدیم، میمونهای بدون دم و انسان ها، به طور شگفت انگیزی مغز های کوچکی داشته اند. این نکته را یک مطالعه جدید نشان می دهد. این یافته که بر اساس یک جمجمه ی فسیل شده تازه کشف شده است، بدین معنی است که مغز های بزرگ به طور مستقل در نخستیان دنیای قدیم و جدید تکامل یافته اند. همچنین نشان می دهد که انسان شناسان تکاملی باید مجددا بعضی تئوریهای مربوط به اینکه چرا چنین مغز های بزرگ و قدرتمندی تکامل یافته اند را بررسی نمایند.
جمجمه مورد تحقیق، متعلق به یک پریمات primate)) به اندازه گربه، به نام Aegyptopithecus zeuxis می باشد، این جمجمه بسیار قابل توجه بوده و به خوبی حفاظت می شود. الوین سیمونز(Elwyn Simons) می گوید که "این جمجمه به صورت باور نکردنی کامل است و تغییر شکل بسیار اندکی یافته است." وی یک انسان شناس( (anthropologistدر Duke University in Durham کالیفرنیای شمالی آمریکا است که تیم تحقیقاتی که جمجمه را در کاریو، مصر(Cairo, Egypt) پیدا کرده است را رهبری می کند. کامل بودن جمجمه به تیم سیمونز امکان داد تا با استفاده از میکروسی تی اسکن، ظرفیت جمجمه را به طور دقیق اندازه گیری کنند .
فقدان قدرت مغزی
مغز بسیار کوچکتر از انتظار ولی نه به بزرگی نسبت بدن به مغز نخستیان ابتدایی مانند لمورها بود. این موضوع نشان می دهد که نخستیان عالی تر، یا میمون های انسان نما((anthropoids، باید زمانی که Aegyptopithecus حدود 29 میلیون سال پیش زندگی می کرده است، که پس از انشعاب انسان نماهای دنیای قدیم از پسر عموهای دنیای جدید خود می باشد، همچنان مغز های کوچکی داشته اند. بنابراین می بایستی مغزهای بزرگ میمون های جدید و میمونهای بدون دم در دو ناحیه، به طور جداگانه تکامل یافته باشند . کالوم روس(Callum Ross)، که یک انسان شناس تکاملی در دانشگاه شیکاگو است و در این مطالعه شرکت نداشته است، تایید می کند که "بی شک انسان نماهای اولیه مغز های کوچکی داشتند."
رد تئوری ها
این جمجمه جدید چندین ویژگی دیگر از روش های زندگی Aegyptopithecus را نشان می دهد. چشم های نسبتا کوچک نشان می دهد که روز فعال (diurnal)بوده است و ناحیه ی تکامل یافته بینایی در مغز نیزنشان می دهد که بینایی دقیق و تیزی داشته اند. جمجمه جدید که متعلق به یک ماده است نیز کوچک تر است و دندان های نیش ظریف تری نسبت به جمجمه های نر همان گونه دارد و این نشان می دهد که نرها بسیار بزرگ تر و درنده تر از ماده ها بوده اند. این اختلاف اندازه تنها در نخستیانی است که به صورت گروهی زندگی می کنند و جهت تکامل به سمت نرهای بزرگتر است که بهتر بتوانند برای جفتگیری رقابت کنند و از گروه در برابر تهدیدات دفاع نمایند.
تمام این سه ویژگی یعنی روزفعالی، دید دقیق و زندگی گروهی، دلایلی برای این پرسش هستند که چرا در نخستیان، مغز های بزرگ تکامل یافته است. سیمونز می گوید "گرچه Aegyptopithecus هر سه ویژگی را دارد اما هنوز دارای مغز کوچکی است و اینها بر خلاف این تئوری است."
منیع:, May 2007 NewScientist
انسانها ممکن است در نتیجه یک تحول فرهنگی که ما در تکامل مان به آن دست یافته ایم، صفت فداکاری را بدست آورده باشند، این موضوع را مطالعه ای جدید پیشنهاد می کند. این تحقیق همچنین آنجه را که ما در مورد نقشه ژنتیکی اجداد شکارچی مان می دانیم، تغییر می دهد. منشا فداکاری انسان، زیست شناسان تکاملی را برای سالهاست که مبهوت ساخته است.
در هر جامعه ای، انسان ها بدون آنکه انتظار جبران داشته باشند، برای دیگران فداکاریهای انجام می دهند، به عنوان مثال ما صدقه می دهیم و خیرات می کنیم، یا از افراد بیمار و از کار افتاده پرستاری می نماییم. این صفت در حیات وحش بسیار نادر است، مگر این که ارتباط فامیلی یا دوجانبه وجود داشته باشد.
یک تئوری برای توضیح جگونگی تکامل فداکاری انسان، در رابطه با سبک ارتباط متقابل ما، همانند گروههای اولیه هنگام تکامل مان، می باشد. نزدیکی های پایان دوره پلیستئوسن ( Pleistocene) ، حدود 12000 سال پیش، انسانها برای تهیه غذا به شکارچیانی تبدیل شدند که برای بقاء با یکدیگر رقابت می کردند.
پویایی شناسی گروهی (( Group dynamics
تحت این شرایط، حس فداکاری دیگر اعضاء گروه، شایستگی کل گروه را بهبود می بخشید. اگر فردی از گروه دفاع می کرد ولی کشته می شد، هر کدام از ژنهایی که فرد با کل گروه به مشارکت گذاشته بود، همچنان منتقل می شدند. هرچند که بسیاری از محققان این مدل را رد می کنند و یکی از دلایل آنها این است که رقابت بین افراد، احتمالا در صورت منزوی شدن یک گروه، افزایش می یابد و بنابراین هر رفتار فداکارانه ای، سطح شایستگی فرد در مقایسه با دیگر اعضا را کاهش می دهد. زیست شناسان همچنین تصور می کنند که در گروه های شکارچی، حول این دوره زمانی، حس فداکاری از نظر ژنتیکی کمتر تکامل یافته است.
روشهای قدیمی ((Ancient ways
هم اکنون مطالعه جدیدی توسط ساموئل بولز ( (Samuel Bowlesدر نیومکزیکوِ ی آمریکا ، مدل جدیدی را نشان می دهد. بولز بر روی گروههای گیاهخوار معاصر شامل جمعیت های بومی استرالیا، سیبری و قبیله های بومی آفریقایی، یک آنالیز ژنتیکی انجام داد. تغییرات ژنتیکی بین این گروههای امروزی مورد تجزیه و تحلیل قرارگرفت و سپس برای اندازه گیری تغییرات ژنتیکی که در جمعیت های اجدادی شکارچی از پلیستئوسن( Pleistocene) و ابتدای هلوسن(Holocene)،150 تا 10 هزار سال پیش، وجود داشته است، مورد استفاده قرار گرفت.
بولز توضیح داد که این گروه های جدید امروزی همچنانکه اکثر دانشمندان معتقدند به شکل اجداد دور ما زندگی می کنند. وی نتیجه گرفت که انسانهای اولیه احتمالا بیش از آنچه قبلا تصور می شد با یکدیگر ارتباط داشته اند، ولی بولز اختلافات ژنتیکی بیش از حد انتظار را، بین گروه های مجزای جمعیت های اجدادی پیدا نمود. بولز می گوید این شرایط رفتار فداکاری را مورد توجه قرار داده است.
مواقع جنگ ( (Challenging times
بولز همچنین دریافت که عادات اولیه مانند تقسیم غذا یا داشتن یک همسر، مشابه روشی که مالیات بر درآمد، درآمد را مجددا در جامعه توزیع می کند، ارزش رفتار فداکاری را بالا برده است. وی اطلاعات مختلفی در زمینه ژنیتکی، اقلیمی، دیرین شناسی، نژاد شناسی و آزمایشگاهی را جمع آوری نمود تا ارزش رابطه سودمند همکاری انسانها در جمعیت های اجدادی را مورد مطالعه قرار دهد.
در مدل او، اعضای یک گروه حامل ژنهای رفتار فداکاری، به وسیله محدود ساختن فرصت های تولید مثلی، نوعی مالیات پرداخت می کنند تا از غذا و اطلاعات به مشارکت گذاشته شده سود برند، و بدین وسیله شایستگی گروه و نیز ارتباطات درونی آن ها افزایش می یابد. دسته های انسانهای فداکار، با هم همکاری می کنند تا در زمان جنگ ، منابعی از گروه های دیگر بدست آورند.
به عنوان مثال مجروح شدن ممکن است یکی از هزینه های دفاع از گروه در طی یک نزاع بین گروهی باشد، شکستن پا می تواند برای فرد مرگ آور باشد زیرا شخص ممکن است در طی گرسنگی قادر به کسب غذا نباشد. بولز می گوید ولی تقسیم غذا این خطر را برای افرادی که در این نزاع شرکت می کنند کمتر می سازد .
مردان تک همسر (One-woman men)
با استفاده از اطلاعات دیرین شناسی و نژاد شناسی او نشان داد که کمتر از 15-13% گیاهخواران بواسطه جنگ هایی که بین گروه ها معمول بوده است، می مرده اند. مدل های ریاضی بولز نشان می دهد که رفتار فداکاری باید فاکتور مهمی در این جمعیت ها باشد.
هر چند بولز تصدیق می کند که وی هیچ شاهدی برای هیچ ژن مربوط به فداکاری انسان نیافته است، اما می گوید که اگر چنین حالت ژنتیکی وجود می داشت ، نزاع گروهی نقش مهمی در تکامل آن ایفا می کرد.
تک همسری نیز در سطح درون گروهی نقش بازی می کند. وی در مدل ریاضی اش نشان داد که تک همسری نیز نقش پایه ای داشته است و می گوید تک همسری توانایی مردان قویتر یا مهاجم تر را برای انحصار آمیزش محدود می سازد. انسان ها در این روش بسیار غیر طبیعی هستند .
مقاله بولز مبتکرانه است، رابتر بوید در دانشگاه کالیفرنیا، مقاله ای در این زمینه نوشته است. وی می گوید "مدل تکامل فداکاری بر اساس انتخاب گروهی در حال حاضر قابل قبول تر است. من هنوز بصورت کامل آن را نپذیرفته ام ولی بسیار مشتاق پذیرای این فرضیه هسنم."
منبع: NewScientist, December 2006
سیاه گوش در ارتفاعات شمال غربی کشور و تا حدود قسمت شرقی رشته کوه البرز و بخصوص در نواحی جنگلی و بیشه ای زندگی می کند. این جانور بومی مناطق سردسیر است و به همین دلیل پوستی با موهای بلند و نرم دارد که حیوان را در مقابل سرما محافظت می کند. سیاه گوش ، گربه ای نسبتا بزرگ با بدنی قوی است. ارتفاع شانه به 45 تا 70 سانتی متر می رسد. طرفین بدن و پاهای سیاه گوش دارای خالهای تیره رنگ است و دم نسبتا کوتاهی دارد تا در جنگل و بیشه زار بخوبی مانور دهد. گوشهایی با نوک سیاه و بلند دارد. حیوانی اجتماعی نیست.
علاوه بر جوندگان و پستانداران کوچک چون خرگوش و سنجاب از شکار پرندگان و حتی شکار شوکا (گوزن کوچک) و قوچ و میش و کل و بز نابالغ مضایقه نمی کند. تاکنون هیچ آمار موثقی از تعداد این حیوان در اختیار قرار نگرفته است.
برخی از رفتارهای جالب این حیوان در محیط طبیعی :
برای شکار از حس بینایی ، شنوایی و لامسه خود استفاده می کند. سرعت و استتار از حربه های گربه سانان است. سیاه گوش مانند دیگر گربه ها شبگرد است و در ساعتهای بامدادی شب به جستجو طعمه خود می رود؛ البته بندرت دیده می شود که گربه ها در روز به شکار بروند. باید به این نکته اشاره شود که گاهی به دلیل رفتارهای زیست محیطی شکار مورد نظر ، ممکن است یک گربه وحشی روز هم به شکار بپردازد. «یوزپلنگ» از گربه سانانی است که روزها به شکار می رود.
سیاه گوش در شب باید دیدی بسیاری قوی داشته باشد تا بتواند حیوانات چابکی چون خرگوش و جوندگان دیگر را به چنگ آورد. مردمک چشم گربه های شبگرد ، بزرگتر از مردمک انسان است و نور بیشتری از دریچه مردمک گربه سانان وارد شبکیه چشم آنها می شود، تیزبینی گربه ها در شب بسیار بیشتر از انسان هاست. چشمان سیاه گوش مردمک بیضی شکلی دارند که شب هنگام ظاهرا گرد می شوند تا نور بیشتری از دریچه آن وارد شبکیه شود. پس حیوان راحت تر و بهتر شکار را در شب دنبال خواهد کرد؛ اما این مردمک بزرگ در روز مشکل ساز می شود. در اینجا ماهیچه های درهم پیچیده با رشته های مژکدار چنان مردمک را کوچک می کنند که تنها شیار باریک عمودی نور را به شبکیه می رساند. رشته های عصبی زیاد و سلول های نوری فراوان در چشم گربه سانان کافی است که با کمترین نور در شب قادر به تشخیص محیط اطراف خود باشند. اگر چشم انسان را با گربه سانان شبگرد مقایسه کنیم ، تفاوت موجود را بهتر درک خواهیم کرد. در گودی چشم انسان لکه زردی وجود دارد که تراکم سلولی زیادی در آن دیده می شود. این تراکم دید رنگی خوبی به ما می دهد. سلولهای استوانه ای چشم ما در اندام های پیرامونی شبکیه تراکم کمی دارند و در مرکز چشم جایی که لکه دیده می شود ، سلول های مخروطی بسیار متراکمند. اما در سیاه گوش ، سلول های استوانه ای بیشتری اطراف شبکیه دیده می شود و به جای لکه زرد مرکزی یک لایه بصری پهن افقی در چشمانش دیده می شود. این تفاوت ها بینایی گربه ها را در شب دو چندان خواهد کرد و تیزبینی آنها در تشخیص اجسام در شب شکار چابکترین جوندگان را سهل خواهد کرد.
حس شنوایی در سیاه گوش نیز یک عامل برتری دیگر این حیوان محسوب می شود. لاله گوش سیاهرنگ (به همین دلیل او را سیاه گوش می گویند) و 2 استخوانچه درون گودی گوش ، این حیوان را قادر به شنیدن دامنه وسیعی از صداها با فرکانس های متفاوت می کنند. گربه سانان صداهایی با فرکانس هایی از 200هرتز تا محدوده ای بالاتر از یکصد کیلو هرتز را می شنوند. یکی از طعمه های سیاه گوش جوندگانند. این طعمه ها از امواج فراصوت در فواصل کوتاه و زیستگاه های متراکم استفاده می کنند. این امواج با فرکانس 20تا 50کیلوهرتز تولید می شوند که براحتی برای گربه ها قابل تشخیص اند. باید متذکر شد که انسان تنها صداهایی تا فرکانس 20کیلوهرتز را می شنود. حس بویایی در گربه ها هنگام شکار کاربردی ندارد. آنها برای ارتباطهای درون گونه ای از حس بویایی خود استفاده می کنند. گربه ها مثل سگها از حس بویایی قوی برخوردار نیستند. سیاه گوش با استفاده از ادرار یا مدفوع خود و بر جای گذاشتن آن روی سنگها و درختها قلمروی خود را به دیگر سیاه گوشان معرفی می کند. حس لامسه در گربه سانان امروزه بسیار مورد توجه دانشمندان قرار گرفته است.
سبیلها، موهای تغییر یافته ای هستند که یکی از اندام های لامسه گربه سانان به شمار می آیند.
در گوشتخواران 4گروه از این موها در اندام بیرونی وجود دارند:
1- موهای روی گونه
2- موهای بالای چشم (مژکهای بالایی)
3- موهای پوزه
4- موهای زیرچانه
البته گربه ها موهای زیر چانه ندارند و گفته می شود که آنها به این موها هنگام شکار نیاز ندارند. موهای روی پوزه (سبیلها) در گربه ها بخوبی رشد کرده اند و شکل موها بستگی به نوع رفتار گربه دارد. در حال بوکشیدن گربه ها سیبلهای خود را در دو سوی صورت به عقب می برند. در حال استراحت سیبلهای گربه در دو طرف صورتش رو به بیرون کشیده می شود. (شبیه 2مثلث که در راس همدیگر را قطع می کنند) در حال راه رفتن سبیلهای گربه به جلوی صورتش دراز می شود و در زمان حمله به طعمه در جلوی دهان باز می شوند. در این حالت گربه می تواند دقیقا محل حضور طعمه را تشخیص دهد و مناسبترین محل را برای گاز مرگبار خود انتخاب کند. طبق آخرین مطالعات انجام شده مرکز حس بینایی و لامسه ، گربه های اهلی جای مشابه ای در مجاورت مغز خود دارند. به این ترتیب به نظر می رسد که گربه ها با حس لامسه و بینایی خود قادر به بررسی محیط اطرافشان هستند. سیاه گوش ماده در 27ماهگی قادر به زاد و ولد است (21ماه تا 34ماه در تغییر است) و در هر بار زایمان یک تا 4بچه به دنیا می آورد. دوره بارداری حدود 69روز است (63روز تا 75روز) وزن هر توله 260گرم است.
از 10تا 17روز طول می کشد تا بچه ها چشمانشان را باز کنند. آنها بین 25تا 28روز پس از تولد قادر به راه رفتن هستند. این بچه ها روزانه 13تا 54 گرم به وزنشان اضافه می شود. بچه ها نوک پستانی را انتخاب می کنند که از آن بتوانند شیر بنوشند و این باعث می شود تا آنها بی دلیل به مادر خود آسیب نرسانند. معمولا تعداد نوک های پستان بیش از بچه ها خواهد بود و بچه ها با لگدزدن روی سینه مادر روند خروج شیر از نوک پستان ها را سریعتر می کنند. اگر مادر هنگام شیردادن به بچه ها آنها را با خود به خارج از لانه ببرد ، با صدای گریه بچه ها مادر از خطای خود باخبر می شود ؛ چون در روزهای اول تولد آنها تنها نیم متر می توانند جابه جا شوند ، در صورت توجه نکردن مادر به بچه ها یا نرسیدن غذا و گرم نبودن دمای لانه ، بچه ها شروع به گریه کردن می کنند تا توجه مادر را به خود جلب کنند. وزن این گربه در نرها 11 تا 13کیلوگرم و در ماده ها 10 تا 11 کیلوگرم است و طول عمر آنها حداکثر 15سال است فصل جفت گیری اوایل زمستان و بهار فصل تولد بچه هاست.
منبع: جام جم
والهاToothed whales) ) با توجه به قدرت پژواک سازی، ممکن است دارای توانایی غواصی در اعماق باشند. والهای ابتدایی، ناتیلوس هاnautiluse) ) و اسکوئیدها ((squid را که تنها در تاریکی به سطح آب می آمدند را شکار می کردند؛ برای به دست آوردن این مهمانی شبانه، اجداد والهای امروزی برای یافتن شکار توسط پژواک سازی، تکامل یافته بودند.
دیوید لیندبرگ و نیکولاس پینسون از دانشگاه برکلی کالیفرنیا معتقدند که سابق بر این، این سازش، به والها اجازه می داده است که نرم تنان را در درون اعماق جوهرشان(جوهری که برای استتار و فرار از شکارچی از خود دفع می کنند.م) در طول روز تعقیب کنند.
محققان نتیجه گیری خود را پس ازتحلیل فسیلهای والها و یافتن وجود استخوانها، مخصوصا سازش یافته شده برای هر صفت، ترسیم می کنند. والهای ابتدایی مربوط به الیگوسن((Oligocene- 34 تا 23 میلیون سال قبل- دارای استخوانهای مربوط به پژواک سازی بوده اند، اما این استخوانها آنها را برای غواصی در اعماق کمک نمی کرده است.
منبع: New Scientist magazine, 11 August 2007, page 16