مسافر طبیعت

چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز؟

مسافر طبیعت

چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز؟

آیا تکامل، طبیعت انسان را تبیین می‌کند؟

بدیهی است که طبیعت انسان را جدا از بقیه طبیعت نمی‌توان درک کرد. پذیرش این رویکرد تکاملی برای بسیاری از افراد همین حالا هم دشوار است، در حالی که وقتی مفاهیم ضمنی آن به‌طور کامل درک شود، به احتمال قوی موجب مقاومتی بیشتر از این خواهد شد. به هر حال این ایده که ما از موجوداتی درازدست و پشمالو نسب گرفته‌ایم تنها نیمی از پیام نظریه تکامل است. نیم دیگر پیوستگی با تمام اشکال دیگر حیات است. ما نه تنها به لحاظ بدنی بلکه از نظر ذهنی نیز جانور هستیم. ممکن است هضم این ایده در عمل دشوارتر باشد.

ما چنان متقاعد شده‌ایم انسان تنها موجود زنده هوشمند روی زمین است که برای یافتن موجودات هوشمند دیگر در کهکشان‌های دوردست جست‌وجو می‌کنیم. گذشته از این به نظر می‌رسد ادعاهای ما درباره اینکه وجه تمایز ما در چیست تمامی ندارد، گرچه پیشرفت علم ما را وامی‌دارد تقریبا هر دو سال یک بار این ادعاها را تعدیل کنیم. به همین علت است که دیگر نمی‌شنویم کسی بگوید تنها انسان‌ها هستند که ابزار می‌سازند، از همدیگر تقلید می‌کنند، فرهنگ دارند، به آینده می‌اندیشند، خودآگاهند، یا دیدگاه دیگری را قبول می‌کنند. اکنون بیش از یک دهه است که کمتر ادعایی در مورد بی‌همتایی انسان می‌شنویم.
اگر به گونه خودمان نگاه کنیم بدون آنکه اجازه دهیم پیشرفت‌های تکنولوژیک چند هزار سال اخیر چشم‌مان را کور کند، موجودی از گوشت و خون با یک مغز می‌بینیم که گرچه اندازه آن سه برابر مغز شمپانزه است، دارای هیچ بخش جدیدی نیست. ممکن است عقل ما بیشتر باشد، اما ما هیچ خواسته یا نیاز پایه‌ای نداریم که نتوان آنها را در خویشاوندان نزدیک‌مان مشاهده کرد. من هر روز با شمپانزه‌ها و بونوبوها که دقیقا به خاطر ویژگی‌های انسان‌مانندشان آدمسان (anthropoid) نامیده می‌شوند، سروکار دارم. آنها نیز همچون ما برای کسب قدرت تلاش می‌کنند، از آمیزش جنسی لذت می‌برند، امنیت و عاطفه می‌خواهند، بر سر قلمرو همدیگر را می‌کشند و برای اعتماد و همکاری ارزش قائلند. بله درست است که ما از تلفن همراه استفاده و با هواپیما پرواز می‌کنیم اما ساختار روان‌شناختی ما همچنان متعلق به یک نخستی اجتماعی است.
اما تبیین رفتار انسان «صرفا» به عنوان محصول تکامل، اغلب توهین‌آمیز و تهدیدی برای اخلاق تصور می‌شود، چنانکه گویی چنین دیدگاهی ما را از قید زندگی فضیلت‌مندانه رها می‌سازد. فرانسیس کالینز (F. Collins) ژنتیکدان، «قانون اخلاقی» را اثباتی برای وجود خدا می‌داند. بر عکس این، از کسانی شنیده‌ام که با تکرار ایوان کارامازوف داستایوسکی اعلام می‌کنند: «اگر خدایی نباشد، من آزادم که به همسایه‌ام تجاوز کنم!»
شاید فقط من اینطور باشم، اما من از کسی که تنها چیزی که میان او و رفتار نفرت‌انگیز قرار می‌گیرد نظام اعتقادی‌اش باشد، می‌ترسم. چرا نباید فرض کنیم که انسانیت ما، از جمله خویشتنداری لازم برای بنا کردن جامعه‌ای قابل زیست، در ما نهادینه شده است؟ آیا کسی هست که حقیقتا باور داشته باشد نیاکان ما تا پیش از آنکه دین داشته باشند، فاقد قواعدی برای درست و نادرست بودند؟ آیا آنها هیچگاه به نیازمندان کمک نمی‌کردند یا از تقسیم غیرمنصفانه شکایت نمی‌کردند؟ اخلاق انسان باید کمی قدیمی‌تر از دین و تمدن باشد. در واقع شاید از خود بشریت هم قدیمی‌تر باشد. نخستی‌های دیگر در گروه‌های همکاری‌کننده فوق‌العاده ساختارمند زندگی می‌کنند که در آن قواعد و بازدارنده‌هایی وجود دارد و یاری متقابل اتفاقی روزمره است.
حتی بدون آنکه مدعی شویم نخستی‌های دیگر موجوداتی اخلاقی هستند، تشخیص پایه‌های اخلاق در رفتار آنها دشوار نیست. اینها در قاعده زرین ما که از فرهنگ‌ها و ادیان جهان فراتر می‌رود، خلاصه می‌شوند؛ «با دیگران همان کاری را بکن که انتظار داری با تو بکنند» همدلی (توجه به احساسات دیگران) و مقابله به مثل (اگر دیگران از همان قاعده پیروی کنند، با شما نیز خوب رفتار خواهد شد) را یکجا گرد می‌آورد. اخلاق در انسان بدون همدلی و مقابله به مثل نمی‌تواند وجود داشته باشد؛ گرایش‌هایی که غیر از ما در نخستی‌های دیگر هم یافته می‌شود.
برای مثال هنگامی که شمپانزه‌ای مورد حمله شمپانزه دیگر قرار می‌گیرد، شمپانزه دیگری که تماشاچی است به طرف قربانی می‌رود و او را به آرامی در آغوش می‌گیرد تا دست از جیغ و داد بردارد. تمایل به دلداری دادن در شمپانزه‌ها به قدری قوی است که یک دانشمند روس به نام نادیا کاتس (N. Kohts) که یک قرن پیش شمپانزه نوجوانی را بزرگ کرده بود، می‌گوید وقتی این شمپانزه تحت سرپرستی‌اش فرار کرد و روی بام خانه رفت، تنها یک راه برای پایین آوردن او وجود داشت. نگه داشتن غذا در دست هیچ کاری از پیش نبرد؛ تنها راه این بود که بنشیند و چنانکه گویی درد می‌کشد، وانمود کند که دارد با بغض گریه می‌کند. شمپانزه جوان با عجله از بام پایین آمد تا بازوهایش را به دور او حلقه کند. همدلی نزدیک‌ترین خویشاوندان تکاملی ما حتی از میل‌شان به خوردن موز هم فراتر می‌رود.
از سوی دیگر مقابله به مثل را هنگامی می‌توان مشاهده کرد که شمپانزه‌ها با هم غذا تقسیم می‌کنند، به‌ویژه با کسانی که به تازگی آنها را جوریده‌اند یا در جنگ قدرت از آنها پشتیبانی کرده‌اند. روابط جنسی هم اغلب بخشی از این داستان است. مشاهده شده که شمپانزه‌های نر در طبیعت خطرات بسیاری را در حمله به مزارع پاپایا به جان می‌خرند تا بازگردند و میوه خوشمزه آن را در عوض آمیزش با ماده‌های بارور شریک شوند. بدون تردید شمپانزه‌ها می‌دانند که چگونه باید یک معامله را جوش داد.
خویشاوندان نخستی ما گرایش‌های پیش‌اجتماعی و حس انصاف دارند. در آزمایش‌ها، شمپانزه‌ها داوطلبانه دری را باز می‌کنند تا همراه‌شان به غذا دسترسی پیدا کند و میمون‌های کاپوچین تلاش می‌کنند دیگران پاداش بگیرند، هرچند خودشان سهمی از آن نداشته باشند. شاید کمک کردن به دیگران به همان شکلی پاداش به خود محسوب شود که انسان از انجام کار خوب احساس خوبی پیدا می‌کند. در پژوهش‌های دیگر، نخستی‌ها شادمانه کارهایی انجام می‌دهند تا به آنها خیار داده شود تا آنکه می‌بینند به خاطر همان کار به دیگران انگور داده می‌شود که خیلی خوشمزه‌تر است. سراسیمه می‌شوند، خیارهای کوفتی‌شان را پرت می‌کنند و دست به اعتصاب می‌زنند. میوه‌ای که هیچ ایرادی نداشت حالا بدمزه شده بود! هر وقت انتقادهایی از پاداش‌های گزاف در وال‌استریت می‌شنوم، به واکنش‌های میمون‌ها فکر می‌کنم.
این نخستی‌ها آثاری از یک نظم اخلاقی نشان می‌دهند و با این همه هنوز بیشتر مردم ترجیح می‌دهند طبیعت را «با چنگ و دندانی خون‌آلود» ببینند. به نظر می‌رسد در مورد رفتارهای منفی هرگز شک نمی‌کنیم که میان انسان و جانوران دیگر پیوستگی وجود دارد - وقتی انسان‌ها همدیگر را می‌کشند یا ناقص می‌کنند بی‌درنگ آنها را «حیوان» می‌نامیم- اما ترجیح می‌دهیم مدعی شویم تمام ویژگی‌های شریف مختص خودمان است. اما وقتی مساله بررسی طبیعت انسان مطرح می‌شود، این یک استراتژی بازنده است، زیرا نزدیک به نیمی از سابقه ما را کنار می‌گذارد. اگر توسل به مداخله الاهی به عنوان یک تبیین را کنار بگذاریم، این نیمه جذاب‌تر نیز محصول تکامل است؛ دیدگاهی که پژوهش روی جانوران روز به روز بیشتر آن را تایید می‌کند. این بینش چیزی از شان و مقام انسان کم نمی‌کند. بلکه برعکس، چه چیزی می‌تواند والامقام‌تر از نخستی‌ای باشد که برای ساخت جامعه‌ای انسانی از استعدادهای طبیعی‌اش استفاده می‌کند؟
* Frans de Waal استاد روان‌شناسی دانشگاه ایموری است و در مرکز ملی نخستی‌پژوهی یرکس کارهای پژوهشی‌اش را انجام می‌دهد. عناوین برخی از معروف‌ترین کتاب‌های عامه‌فهم او عبارتند از «سیاست شمپانزه‌ها» و «میمون درون ما». جدیدترین اثر دوال با عنوان «عصر همدلی» پاییز امسال منتشر خواهد شد.
templeton.org


فرانس دوال*/ ترجمه کاوه فیض‌اللهی

نظرات 1 + ارسال نظر
باران 8 شهریور 1388 ساعت 04:37 ب.ظ

عالی بود.به تازگی مطلبی در مورد هارون یحیی خواندم. اگه اطلاعاتی در موردش دارید لطفا بذارین . متشکرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد